یه روز نه خیلی معمولی
هر روز صبح این جوری شروع میشه : ساعت 6 از خواب بیدار میشم آخرین شیر رو برات درست میکنم. بعد از اینکه خوردی (در خواب) میرم صبحونه میخورم تا حاضر شم ساعت میشه 7 راه میوفتیم خونه مامان جون و از اونجا مامانی میره سر کار . تا ساعت 2 سر کارم . بعدش من هم میام خونه مامان جون تا اونجا ناهار بخوریم و راه بیوفتیم معمولا ساعت 4 میشه . نهایتا تا 5 میرسیم خونه و هر دو میخوابیم تا بابایی بیاد . این روال یه هفته ی کاریه . اما دیروز وقتی از خونه مامان جون رسیدیم خونه ساعت 4 بود . سریع رفتم کتری رو گذاشتم تا آب بجوش بیاد برات شیر درست کنم . وقتی تو راه بودیم خوابت برده بود و همچنان در خواب بودی . گفتم سریع شیر رو درست کنم من هم یه چ...