فرنیکافرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

farnika

ریش صورتی

مامان معصوم : فرهاد ریش هات سفید شده یه رنگ بذار بابا فرهاد : آره خیلی سفیدیش زیاد شده فرنیکا : بابایییییییییییییی رنگ صورتی بذار!!!!!! بابا فرهاد : صورتی؟؟؟؟!!!! فرنیکا : بابا خواهش میکنم باشهههههه؟ مامان معصوم : ...
18 آبان 1397

رنگین کمان

عزیز مامان خیلی به رنگین کمان علاقه خاصی داره اولین چیزی هم که میکشه تو نقاشی هاش رنگین کمانه اگه بخواد یه شکلی رو هم رنگ کنه رنگین کمانی رنگش میکنه معمولا نقاشی دختر هم که میکشه موهاشون رنگین کمانیه مثل این اینم عمر مامان در کنار رنگین کمان واقعی فتوژنیک کی بودی تو آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
10 تير 1397

سال تحصیلی 96-97 در مهد کودک هما

واقعا عاشق مهد کودک رفتن هستی و روزهایی که نمیری دلت برای دوستات تنگ میشه مخصوصا برای پریا حتی یه شب از دوریش گریه هم کردی بچه های مهد هم خیلی دوستت دارن و خانم مربیتون میگفت که تو کلاس رئیسی و خیلی از بچه ها برای نشستن کنار تو دعوا میگیرن. مامان مهراد هم میگفت مهراد با یکی از دوستات برای نشستن کنار تو قهر کرده و گفته دیگه نمیخواد بره مهد   نقاشی دختر فرنیکا با گوشواره های بلند تو وپریا در کنار هم در حال نقاشی فرنیکا : مامان من عاشق عاشق عاشق پریا هستم منم عاشق عاشق عاشق تو هستم عسلم همه دوستای کلاستون در کنار مربی عزیز خاله رویا جون نمایش خانم مرغ...
10 تير 1397

بهار 97

تکرار این نوشدن برتو مبارک عزیزم بهار عمرت بی خزان این لباس زیبا رو خاله مهناز برات درست کرده هر جا هم که میریم کلی پز میدی که خالم برام دوخته   "مامان یعنی من کی بزرگ میشم رژ بزنم" " مامان من چند سالم بشه موهامو صورتی میکنی" "آخه پس کی من بزرگ میشم" "مامان تو رو خدا برای من هم رژ لب بزن، تو رو خدا باشه ؟" حرف های همیشگی فرنیکا دیگه شب عید نخواستم دلت روبشکنم اخه مواد شیمیایی ضرر داره عسلم     ...
1 فروردين 1397

جشنواره ژیمناستیک مهد کودک ها

تو مهد کودک ، امسال(1396) یکی از کلاسهای فوق برنامه ژیمناستیک هست که اسفند ماه یه همایش برای کل مهد کودک هایی که ژیمناستیک کار میکنن با بچه ها برگزار شدو بچه ها حرکتهایی رو که یاد گرفته بودن اجرا میکردن . اینم چند تا عکس از خوشگلم با دوستاش به ترتیب از راست به چپ خودت - پریا - آرتین - کسری - یکتا ...
16 اسفند 1396

سخنان قصار

فرنیکا :مامان جون اگه گندمک بخوریم جوجه میشیم ؟ مامان جون : نهههههههههههههههههه   فرنیکا : مامان خواهرم !!!! تریلی شو فروخته دل نود خریده. من : خواهرت ؟ تریلی ؟ دل نود؟   فرنیکا : مامان من بزرگ شدم میدونی میخوام چه کاره بشم؟ مامان : نه دخترم چه کاره ؟ فرنیکا : میخوام کتاب فروش بشم اونوقت فقط هم کتابهای صورتی میفروشم! مامان : ...
15 بهمن 1396

فرنیکا و خواهر و برادر های خیالی

یادم میاد مامان جون همیشه تعریف میکرد که من وقتی بچه بودم و میدیم دوستام خواهر یا برادر دارن ، گریه میکردم و التماسشون میکردم که ما هم بریم یکی بخریم حالا همون قضیه واسه خودم تکرار شده قضیه از اون جا شروع میشه که تو مهدکودک چون بعضی از دوستات از خواهر و برادر هاشون تعریف میکنن تو هم فکر میکنی که خواهر و برادر داری اوایل که میگفتی یه خواهر دارم اسمش النا هست بعدش میگفتی من یه داداش و یه برادر و یه خواهر و یه آبجی دارم حتی یادم میاد یه روز که داشتی از خواهرت واسه یه خانم دکتری تعریف میکردی ازم پرسید : خواهر داره ؟ گفتم خواهر خیالیشه خانم دکتر(به هوای اینکه نمیدونی معنی خیالی چیه!!!)کلی بهت برخورد و با ناراحتی گفتی ما...
11 شهريور 1396

یه عکس از اینجا از من بنداز

برعکس پارسال که هر موقع میخواستیم ازت عکس بندازیم یا قیافتو کج و کوله میکردی یا روتو بر میگردوندی و اذیت میکردی امسال تا یه پارکی جایی میریم از تو و در و دیوار باید مدام عکس بگیریم قربون خودت و اون ژست گرفتن هات بشم من عزیزمممممممممم ...
3 شهريور 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به farnika می باشد