فرنیکافرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

farnika

اولین راه رفتن

یک هفته مونده که یه سالت بشه وقتی از سر کار اومدم خونه مامان جون منو شکه کرد . مامان ! ببین فرنیکا جون راه میره دیم پنج شش قدم به تنهایی راه میری الهی  قربونت برم مامان قبلا یکی دو قدم تنها بر میداشتی ولی تعادل نداشتی و سریع میافتادی . این اولین بار بود که خودت راه میرفتی . وقتی هم رفتیم خونه خودمون بابا ازت فیلم گرفت . عشقم ، عمرم  ، همه ی زندگی من ، قدم های زندگیت استوار و درست ...
18 تير 1393

به سلامتی شون

22 خرداد 93 مراسم عقد عمو فرشید بود . عزیز جون تو مراسم تو رو تو بغل خاله مرضیه نشوند این یعنی این که خدا یه بچه ناز و جیگر مثل تو خدا بهشون بده . بچه های فامیل عاشق ات بودن همه اش دورو بر تو بودن و دوست داشتن باهات بازی کنن مخصوصا ابوالفضل ، دستت رو میگرفت و تورو راه میبرد . اینم چند تا عکس از دختر دوست داشتنی من   ...
4 تير 1393

11 ماهگی

یک ماه دیگه هم گذشت . حالا میتونی به تنهایی یکی دو قدم برداری . اگه وسیله ای دستت باشه بگم بده سریع میذاری تو دستم . عمل و عکس العمل رو فهمیدی و مثلا الان میدونی اگه دکمه کنترل تلوزیون رو بزنی کانال عوض میشه . متاسفانه رفلاکس ات دوباره برگشته و شبها چندین بار گریه میکنی . باید دوباره ببرمت پیش دکتر نیکجو . عاشق دالی بازی  شدی  اگه چیزی رو جلوی صورتمون بگیریم سریع میای میکشی و میخندی . اینم چند تا عکس از یازده ماهگیت .   ...
25 خرداد 1393

"....ترین" بودن

زیبای من ، گل خوشبوی بهشتی من ، عزیزتر از جانم باید یه چیزایی رو برات بنویسم واسه روزی که شاید نبودم که بهت بگم تو این چند سالی که از خدا عمر گرفتم بزرگترین درسی که بهم داد این بود اگه میخوای خوشحال و خوشبخت باشی هیچ وقت خودت رو با هیچ کس مقایسه نکن نه با پایین تر از خودت و نه از تو بالاتر شاد بودن تو زندگی خیلی مهمه و باید از لحظه های زندگیت لذت ببری و با مقایسه کردن خودت با دیگران هیچ وقت شاد نخواهی بود و آرامش نخواهی داشت . نازنینم وقتی خودت رو با بالاتر از خودت مقایسه میکنی احساس نا امیدی به سراغت میاد و وقتی با پایین تر از خودت احساس غرور . این نا امیدی و غرور هر دو سرابِ چون ارزش آدمها به شعور ، انسانیت ، ...
24 خرداد 1393

سوراخ کردن گوش

5 خرداد 93 یه روز مونده بود به مبعث پیامبر تو این ده ماه و 10 روز که از خدا عمر گرفتی چندین بار خواستم گوش هات رو سوراخ کنم ولی بابا فرهاد موافق نبود میگفت هنوز کوچیکی و تا یه سالگی صبر کنیم . 23 خرداد مراسم عقد عمو فرشید و خاله مرضیه است و بابا هم موافقت کرد که گوش هات رو سوراخ کنیم تا تو مراسم گوشواره گوش ات کنم . اون روز از مامان جون خواهش کردم که تو رو بیاره محل کار مامان تا همکار مامان گوش ات رو سوراخ کنه . تو بقل آقای نوری نشستی و سعیده جون گوش هات رو سوراخ کرد . فکر نمیکردم اینقدر درد داشته باشه کلی گریه کردی . با کلی زحمت تونستم آرومت کنم ، بعد هم اومدی تو اتاق مامان و این عکس ها رو ا...
5 خرداد 1393

ده ماهگی

امروز ده ماهت شد . هنوز نمیتونی به تنهایی قدم برداری ولی بدون کمک میتونی وایستی . به شدت هم از روروئک ات بدت اومده تا میزارمت توش انگار که بدونی زندانی شدی مدام التماس میکنی بیرون بیارمت . تو صندلی ماشین هم که میذارمت مدام نق میزنی چند روزپیش وسط راه یدفعه منو شکه کردی از تو آینه نگات کردم دیدم کمربندات رو آزاد کردی و بدون اونا نشستی خدا به خیر کنه از این به بعد باید چیکار کرد ؟ مامان جون امروز بردت مرکز بهداشت از اون ماه نیم کیلو اضافه کردی . رفلاکس ات هم خیلی بهترشده فقط بعضی شبا یکم گریه میکنی ولی بعدش میخوابی . دیروز برای اولین بار وقتی بردمت خونه مامان جون پشت سرم گریه کردی و بهونه ام رو گرفتی . وقتی ...
25 ارديبهشت 1393

برای همسرم ، برای پدرت

سلامتی مردی که خورشید هر روز دیرتر از اون بیدار می شه اما زودتر از اون به خانه بر می گرده ....  سلامتی مردی که "نمیتونم" براش یه واژه است و بودن کنارش بالاترین امنیت دنیاست سلامتی مردی که تا نفهمه برای چی ناراحتی مگه بیخیال میشه .... سلامتی مردی که با یه" مشکلی نیست بسپرش به من " گفتن اش تمام نگرانی های دنیا رنگ میبازه سلامتی مردی که شادی شو با من وتو تقسیم میکنه اما غصه شو با .... سلامتی مردی که مهربانی اش قد یه آسمونه ولی دلش قد یه نگاه سلامتی مردی که برای رفاه من وتو حاضره هر کاری بکنه حتی تو تعطیلات رفتن اضافه کاری و خدا میدونه که چقدر خسته است از این مترو و چقدر بهش نیاز داره ولی خم به ابرو نمی...
22 ارديبهشت 1393

عشق مارک

توی این نه ماه که از خدا عمر گرفتی به دو چیز خیلی علاقه داشتی یکی مارک لباسها و اسباب بازی ها و  ... تا یه وسیله که مارک داشت می دیدی سریع میذاشتی تو دهنت یکی هم در شربت و بطری و وسایل خونه مثل این مامانی این همه اسباب بازی داری ، چرا به اینا گیر می دی؟ این عکسا رو خاله مرضیه (زن عمو) ازت گرفته دستش درد نکنه   ...
7 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به farnika می باشد