فرنیکافرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

farnika

خدا کیه ؟ بهشت و جهنم چیه؟

خدا همونیه که همیشه و همه جا کنار ما هست و تو کارا به ما قدرت میده و بهمون کمک کنه آخه دختر نازم اون خیلی مهربونه حتی از مامانها هم مهربونتر وقتی ما آدمها کارای خوب میکنیم ، اون ما رو خیلی بیشتر دوست داره و وقتی کار بد میکنیم اون مارو کمتر دوست داره ولی بازم دوستمون داره اون هیچ وقت مارو به جاهای بد نمیفرسته هیچ وقت مثلا فکر کن وقتی که مامان از دستت ناراحت میشم اگه از تو دلخور باشم اون وقت تو غصه نمیخوری ؟ نارحت نمیشی ؟ چقدر عذاب میکشی ؟  همین عذاب کشیدن ما و حال بدمون میشه ، جهنم و زمانی که میدونی چقدر از دستت راضی هستم و دوست دارم و بهت افتخار میکنم  چقدر خوشحالی میشی ؟ خوب معلومه خیلی خیلی زیاد به ا...
5 آبان 1395

سه سالگیت مبارک

تو فکر بودم که امسال چه تم ای برای تولدت در نظر بگیرم تا اینکه تصمیم گرفتم این کار رو به خودت محول کنم دو روز قبل از تولدت بردمت شیرینی فروشی تا از تو آلبوم خودت یه کیک انتخاب کنی . وقتی آلبوم رو ورق میزدیم یه کیک با سر کیتی دیدی و ازش خوشت اومدبعد از اون هر پیشنهادی بهت میدادم میگفتی : نه ،این نه ، اون یکی(کیتی) خلاصه این شد که تم سه سالگیت شد کیتی. همه تزیینات کار دست مامان میباشد حتی کلاه ها امسال یه تولد شش نفره با خاله و دایی علی و مامان جون و بابا و مامان گرفتیم آخه باباجون شمال بود . با اینکه یه تولد کوچیک بود خیلی خیلی خوش گذشت و ترکوندیم اینم از میز شام که خاله م...
24 تير 1395

فرنیکا در مهد کودک

فرنیکا و دوستش رها در حال نقاشی کشیدن تولد فرنیکا و مهراد و دوستش در مهد کودک مرداد  95 کار گروهی فرنیکا و دوستاش  ، کار واحد لباس یه صبحانه خوب در کنار دوستان تو حیاط مهد هما عزاداری محرم سال 95 تو مهد کودک ...
20 تير 1395

سفر کاشان

امسال با عمه فاطمه اینا و عزیز جون و بابا جون شمالی رفتیم یه سفر سه روزه به کاشان و قم تو این سفر خیلی با ابوالفضل دوست شدی اولین جایی که رسیدیم باغ فین کاشان بود . قبل از اینکه از ماشین پیاده بشی اصرار داشتی که این پاپوش پلاستیکی که مامان جون برات خریده بود رو بپوشی من هم قبول کردم . وقتی اونجا رسیدیم دیدی ، بچه ها تو آب راه میرن تو هم با همونها رفتی تو آب  . دیگه کل مسیر فقط از تو این آب میرفتی و کلی حال میکردی اینم یه عکس سه نفره از سه مژدهی نیا !!!! دختر کمتر شیطونی کن اگه گذاشتی یه عکس بندازیم . بعد از کاشان رفتیم به سمت قمصر دیگه آخرای فصل گلاب گیری بود . این عکس هم توی یکی...
31 ارديبهشت 1395

یک روز خوب در باغ موزه گیاه شناسی

یک روز با بابایی تصمیم گرفتیم بریم باغ موزه گیاه شناسی که چندین باغ خیلی بزرگ داشت با پوشش گیاهی و طراحی مناطق مختلف دنیا مثل باغ ژاپن وباغ اروپا ی غربی و شرقی و امریکای جنوبی و.... اینم چند تا عکس از اون روز زیبا دیگه دختر شیطون بلایی شدی و وقتی میفهمی داریم ازت عکس میگیریم شروع به ادا درآوردن میکنی و نمیذاری عکس خوبی ازت بندازیم اون وسایلی که میبینی دست باباست تمام وسایلی هست که اصرار داری هر جا میری با خودمون ببریم خودت هم که وسط راه خسته میشی میندازی گردن ما فرنیکا رو دوش بابا با عینک جدید چند روز پیش تو ماشین با بابایی بودیم که گفتی : ماما عینخ داره ، بابا عینخ داره، فرنیکا عینخ نداره!!!!...
17 ارديبهشت 1395

دوست جدید در پارک

فرنیکا : خاله میدونی من تو پارک یه دوست پیدا کردم؟ خاله : نه دوستت کیه اسمش چیه ؟ فرنیکا : سهلا خاله : سهلا ؟ فرنیکا : نه زهلا خاله : آهان زهلا ! فرنیکا : نه سهلللللللا خاله : گفتم که سهلا فرنیکا :نه زههههههلاااااااااااااا مامان : خاله اینقدر بچمو اذیت نکن ...
15 ارديبهشت 1395

فردا

فرنیکا : خاله چرا منو اذیت میکنی ؟ خاله مهناز : من ؟ کی تو رو اذیت کردم ؟ فرنیکا : فردا !!!!!
15 ارديبهشت 1395

لغت نامه فرنیکا

بستنی کاکویی = بستنی کاکائویی عینخ  = عینک سهلا = زهرا آشَپَخونه = آشپزخونه اشکان = اخشان توفت = کوفت اون تر تر = اون ور تر بقشاپ = بشقاب دستمال کامَذی = دستمال کاغذی پسکونک = پستونک   ...
15 ارديبهشت 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به farnika می باشد