فرنیکافرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

farnika

لغت نامه فرنیکا

بستنی کاکویی = بستنی کاکائویی عینخ  = عینک سهلا = زهرا آشَپَخونه = آشپزخونه اشکان = اخشان توفت = کوفت اون تر تر = اون ور تر بقشاپ = بشقاب دستمال کامَذی = دستمال کاغذی پسکونک = پستونک   ...
15 ارديبهشت 1395

27 ماهگی

حالا دیگه دو سال و سه ماهه شدی گلم تو این چند وقت از لحاظ تکلم خیلی رشد کردی و کاملا از لحاظ قواعد فارسی تو صرف فعل ها دقیق هستی .اکثر حروف غیر از ک و ف و  چ و... رو میتونی تلفظ کنی . حالا دیگه شعر هم برامون میخونی 22 مهر اولین باری بود که برام شعرخوندی . بابا فرهاد از خوشحالی داشت غش میکرد و خیلی هیجان زده شده بود . اسم خودت رو هم یاد گرفتی میگی " بَنیتا ". از اول مهر فرستادمت مهد کودک ، دیگه حسابی شیطون شدی و مامان جون از پس کارات بر نمی اومد . اولین روزها موقع جدایی گریه میکردی ولی دو سه روز که گذشت خودت میپریدی بغل مربیتون همه میگن اونجاخیلی بچه خوبی هستی و با همه مهربونی و باهاشون بازی می...
4 آذر 1394

دو سالگی

تولد دو سالگیت مبارک گل من امسال رفتیم شمال و تولد دوسالگیت رو که افتاده بود عید فطر یه جشن حسابی گرفتیم. یه مهمونی زنبوری و تو هم زنبور کوچولوی ما یه لباس زنبوری با شاخک وبال زنبوری و یه کیک به شکل کندو دو جفت دندون آسیات تو این مدت در اومد و بعد هم دندون های نیش بالات عاشق از پله بالا رفتنی و دوس داری این کار رو به تنهایی انجام بدی و همین طور عاشق پوشیدن کفش بزرگترها اسم مامان و بابا رو میگی اَراد و مصوم و میتونی جمله دو یا سه کلمه ای بگی و سوال های تکراری " این چیه ؟" چند روز پیش که یه لباس قرمز با یه دکمه بزرگ پوشیده بودم به دکمه گیر داده بودی که این چیه و من صد بار...
25 تير 1394

چند تا عکس از 19 ماهگی

فرنیکا در تولد 34 سالگی بابا وقتی فرنیکا یواشکی یکی از خرید های بابا رو از تو پلاستیک در میاره و خرابکاری میکنه زندانی شدن فرنیکا توسط بابا موقع خونه تکونی عمر مامان نفس مامان همه ی زندگی مامان دوستت دارم   ...
25 بهمن 1393

15 ماهگی

چند روز پیش یه دفعه بابایی متوجه شد که چهار تا از دندونای شما نیش زده و ما تازه متوجه شدیم که چرا شما این چند وقته اینقدر مارو گاز میگرفتی مخصوصا مامان جون رو ،جای گاز گرفتن هات رو دست اش مونده بود هنوز زیاد حرف نمیزنی یعنی اصلا واژه خاصی نمیگی فقط وقتی آهنگ شاد پخش میشه میای ماهارو مجبور میکنی دست بزنیم و میگی " دسی " یعنی دست بزنید ما هم . . . با صلاح دید دکتر دیگه دارم آموزش غذای درشت خوردن رو بهت یاد میدم چنان کثیف کاری میکنی که نگو و نپرس و میخوای خودت تنهایی بخوری منم مجبور شدم رو فرش رو فرشی بندازم و رو مبل ها روکش بندازم چون بلند میشی و دستات رو همه جا میمالونی عاشق ماکارونی و سیب و تیکه های م...
25 مهر 1393

شیطونی های 14 ماهگی

کارهای روزانه فرنیکا : خالی کردن کشو لباس و ریختن لباسها به بیرون روزی 100 بار خالی کردن کشو بابا و درآوردن کاغذ ها و خوردن گوشه کاغذ ها در صدم ثانیه جادادن خود به زور در هر جای ممکن ...
30 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به farnika می باشد