فرنیکافرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

farnika

سه سال و دوماه

فرنیکا لب دریا فرنیکا عاشق کره اگه بریم فروشگاه کره بخرم نصفشو همونجا میخوری تو خونه هم یکی از میان وعده هات کره است البته همیشه سر همین مسئله با هم دعوامون میشه فرنیکا در نمایشگاه گلها پارک چمران کلی جاهای قشنگ داشت ولی همش موقع عکس گرفتن یا شکلک در میاوردی یا کلا صورتتو برمیگردوندی تا عکس خوب نشه کلا خیلی اذیت میکردی ...
1 دی 1395

سه سالگیت مبارک

تو فکر بودم که امسال چه تم ای برای تولدت در نظر بگیرم تا اینکه تصمیم گرفتم این کار رو به خودت محول کنم دو روز قبل از تولدت بردمت شیرینی فروشی تا از تو آلبوم خودت یه کیک انتخاب کنی . وقتی آلبوم رو ورق میزدیم یه کیک با سر کیتی دیدی و ازش خوشت اومدبعد از اون هر پیشنهادی بهت میدادم میگفتی : نه ،این نه ، اون یکی(کیتی) خلاصه این شد که تم سه سالگیت شد کیتی. همه تزیینات کار دست مامان میباشد حتی کلاه ها امسال یه تولد شش نفره با خاله و دایی علی و مامان جون و بابا و مامان گرفتیم آخه باباجون شمال بود . با اینکه یه تولد کوچیک بود خیلی خیلی خوش گذشت و ترکوندیم اینم از میز شام که خاله م...
24 تير 1395

یک روز خوب در باغ موزه گیاه شناسی

یک روز با بابایی تصمیم گرفتیم بریم باغ موزه گیاه شناسی که چندین باغ خیلی بزرگ داشت با پوشش گیاهی و طراحی مناطق مختلف دنیا مثل باغ ژاپن وباغ اروپا ی غربی و شرقی و امریکای جنوبی و.... اینم چند تا عکس از اون روز زیبا دیگه دختر شیطون بلایی شدی و وقتی میفهمی داریم ازت عکس میگیریم شروع به ادا درآوردن میکنی و نمیذاری عکس خوبی ازت بندازیم اون وسایلی که میبینی دست باباست تمام وسایلی هست که اصرار داری هر جا میری با خودمون ببریم خودت هم که وسط راه خسته میشی میندازی گردن ما فرنیکا رو دوش بابا با عینک جدید چند روز پیش تو ماشین با بابایی بودیم که گفتی : ماما عینخ داره ، بابا عینخ داره، فرنیکا عینخ نداره!!!!...
17 ارديبهشت 1395

دوست جدید در پارک

فرنیکا : خاله میدونی من تو پارک یه دوست پیدا کردم؟ خاله : نه دوستت کیه اسمش چیه ؟ فرنیکا : سهلا خاله : سهلا ؟ فرنیکا : نه زهلا خاله : آهان زهلا ! فرنیکا : نه سهلللللللا خاله : گفتم که سهلا فرنیکا :نه زههههههلاااااااااااااا مامان : خاله اینقدر بچمو اذیت نکن ...
15 ارديبهشت 1395

لغت نامه فرنیکا

بستنی کاکویی = بستنی کاکائویی عینخ  = عینک سهلا = زهرا آشَپَخونه = آشپزخونه اشکان = اخشان توفت = کوفت اون تر تر = اون ور تر بقشاپ = بشقاب دستمال کامَذی = دستمال کاغذی پسکونک = پستونک   ...
15 ارديبهشت 1395

27 ماهگی

حالا دیگه دو سال و سه ماهه شدی گلم تو این چند وقت از لحاظ تکلم خیلی رشد کردی و کاملا از لحاظ قواعد فارسی تو صرف فعل ها دقیق هستی .اکثر حروف غیر از ک و ف و  چ و... رو میتونی تلفظ کنی . حالا دیگه شعر هم برامون میخونی 22 مهر اولین باری بود که برام شعرخوندی . بابا فرهاد از خوشحالی داشت غش میکرد و خیلی هیجان زده شده بود . اسم خودت رو هم یاد گرفتی میگی " بَنیتا ". از اول مهر فرستادمت مهد کودک ، دیگه حسابی شیطون شدی و مامان جون از پس کارات بر نمی اومد . اولین روزها موقع جدایی گریه میکردی ولی دو سه روز که گذشت خودت میپریدی بغل مربیتون همه میگن اونجاخیلی بچه خوبی هستی و با همه مهربونی و باهاشون بازی می...
4 آذر 1394

دو سالگی

تولد دو سالگیت مبارک گل من امسال رفتیم شمال و تولد دوسالگیت رو که افتاده بود عید فطر یه جشن حسابی گرفتیم. یه مهمونی زنبوری و تو هم زنبور کوچولوی ما یه لباس زنبوری با شاخک وبال زنبوری و یه کیک به شکل کندو دو جفت دندون آسیات تو این مدت در اومد و بعد هم دندون های نیش بالات عاشق از پله بالا رفتنی و دوس داری این کار رو به تنهایی انجام بدی و همین طور عاشق پوشیدن کفش بزرگترها اسم مامان و بابا رو میگی اَراد و مصوم و میتونی جمله دو یا سه کلمه ای بگی و سوال های تکراری " این چیه ؟" چند روز پیش که یه لباس قرمز با یه دکمه بزرگ پوشیده بودم به دکمه گیر داده بودی که این چیه و من صد بار...
25 تير 1394

چند تا عکس از 19 ماهگی

فرنیکا در تولد 34 سالگی بابا وقتی فرنیکا یواشکی یکی از خرید های بابا رو از تو پلاستیک در میاره و خرابکاری میکنه زندانی شدن فرنیکا توسط بابا موقع خونه تکونی عمر مامان نفس مامان همه ی زندگی مامان دوستت دارم   ...
25 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به farnika می باشد